باربد بعد از یک ساعت بیداریِ نیمهشبانه، دوباره خوابید و منم بعد کلی قلت زدن، پاشدم اومدم روی بالکن تا بلکه این نخ سیگار بتونه بدخوابی امشبو بشوره...
از بالکن، میتونم پارک روبرو رو ببینم. چراغهای رنگارنگش وسوسهم میکنن چندتایی هم عکس شکار کنم از رنگارنگیِ سکوت این ساعتِ شب. یه تاکسی از بلوار رد میشه. یه پراید سفید هم دنبالش. سیگارم تموم شده و حالا یه موتور هم از زیر بالکن رد شد... من تنها آدم ِ بدخواب و بیخوابِ این شهر نیستم که نتونسته امشب یه خواب چندساعتهی راحت داشته باشه. ولی تنها کسیام که دلش میخواست مثل سالها قبل، توی این بیخوابی میشد به تو مسیج میداد «بیداری؟»