چراغا رو خاموش میکنی و یادت میاد چاییتو نخوردی. یه لیوان چای سرد شدهی غمگین نشسته روی زمین و تو روی تخت سعی میکنی بهش توضیح بدی که حواسپرتی یعنی چی و اون هم سعی میکنه فین فینشو جوری انجام بده که تو غصه نخوری...
-از بادگاریهای پلاس-