میتونی تصورم کنی... زنی رو با سویشرت سورمهایی که تکیه داده به کابینت آشپزخونه و به بیرون نگاه میکنه.
یه تیکه بِه دستشه و گاهی همینطور که خیره شده به بلوار پشت پنجره گازی هم به میوهش میزنه.
صدای چرخش ماشین لباس شویی هم میشه موسیقی متن این تصویر باشه.
...
تا اینجاش رو میتونی تصور کنی. بهتر بگم؛ تصورم کنی. اما چیزی که فقط من میدونم و تو توی تصویر نخواهی دونست اینه که زن داره توی سرش مدام زمزمه میکنه
دنیا وفا ندارد ای نور هردو دیده
دنیا وفا ندارد ای نور هردو دیده
دنیا وفا ندارد ای نور هردو دیده...
...
میوهاش رو گاز میزنه, بلوار رو تماشا میکنه، ماشینها رو میشماره و توی سرش نامجو هنوز داره میخونه...
...
این تمام تصویر زنیه که پسرکش خوابه و شنبهش با یه سری حرف شروع شده. حرفهای تلخ.