پسرم
هم اکنون که این نامه را "نمی‌خوانی"، بعد از یه آب‌بازی حسابی، با خستگی زیاد خوابت برده و مادرت تمام ظرفهای نشسته و کارهای انجام نداده رو بی‌خیال گذاشته کنار و دراز کشیده و پاهاشو چسبونده به شوفاژ و به یادداشتی فکر میکنه که تازه  توی یکی از کانال‌های تلگرامش خونده. زنی که "توی زندگیش گره‌های زیادی بود ولی فقط حریف گره‌ی موهاش شد"
تو هنوز کوچولوتر از اونی هستی که متوجه‌ی موقعیت خونه‌ی جدیدمون باشی. خونه‌ی جدید ما وسط هزاران پنجره است. هزاران زندگی متفاوت. وسط صدها آپارتمان مختلف. صدها ماجرای مختلف. صدها زن ِ خانه نشین ِ مختلف. صدها زن کارمند مختلف.  صدها موهای پر گره‌ی مختلف... و شاید وقتی جوان بلندقامتی شدی برات بگم موها چقدر توی زندگی یه زن مهمن. چقدر حال ِ یه زن رو میشه از حال ِ موهاش فهمید. که بهت بگم این موهای ژولیده‌ی من که توی عکسهایی که این روزا دارن از من و تو ثبت میشن می‌بینی، نه به خاطر ِ خستگی ِ پرستاری از تو؛ که به خاطر گره‌ی عمیقیه که این روزها توی زندگیمون افتاده...

هم اکنون که این نامه را نمیخوانی، میخوام برای تویی که هرگز نخواهی دونست بنویسم که متاسفم اما مادرت حتی حریف ِ گره‌ی موهاش هم نیست. حریف ِ گره‌های پلاستیک ِ خرید هم نیست. حتی حریفِ گره ی شالگردن ِ نداشته ی بابات هم نیست... اما حریف رویاهاشه.... می‌خوام بهت بگم تو خوشبخت ترین پسرکوچولویی میشی که مادرش موهاش گره داشت.