فکر میکنی از این مریضی بشه جون سالم به در برد و دوباره سیب زمینی سرخ کرده خورد؟ (موهای روی صورت ِ زن ِ آینه نشین را کنار می زند و به صورت رنگ پریده اش نگاه میکند


تموم نشه هم تا همینجای زندگی خوب بوده. کافی بوده


زمستون بود و سرد بود و ما باز مست بودیم و تصمیم گرفتیم بریم با ماشین خیابون گردی. از اون مست های خوشحال بودم که میتونستم توی آسمون بشقاب پرنده ببینم و ماشین ها شکل لیموزین (کشدار) از کنار پنجره ام رد میشدن. وسط های راه دید سیگار نداریم. کیف پولش هم یادش رفته بود و منم که حتی خودمم یادم نبود چه برسه به اینکه کیف بردارم. داشبورد و زیر بخاری و همه جا رو گشتم و لابلای سکه های 100 تومنی و 200 تومنی و اسکناس 200 تومنی مچاله شده، تونستم به قدر یه پاکت جی وان نقره ایی پول در بیارم از ماشین. اصرار میکردم که هرجا کیوسک دید نگه داره تا سیگار بخرم و اون هم با خنده میگفت نه نه بابا زشته این پول خرد ها رو بدی به یارو. چی فکر میکنه؟
موفق شدم راضیش کنم یه جا نگه داره و خودش توی ماشین موند. با لبهایی به خنده تا بناگوش باز، در حالی که دنیا دور سرم می چرخید، رفتم جلوی باجه و با خنده به فروشنده گفتم آقا ما قلکمون رو شکوندیم یکم پول پیدا کردیم،شما با سکه به ما سیگار میدی؟ یارو با خنده گفت چرا ندم، پوله دیگه. بعد پرسید چقدری حالا تهه قلکتون بود؟ با خنده گفتم به قدر یه پاکت جی وان نقره ایی. یه پاکت گذاشت جلوم و سکه ها رو از دستم گرفت و گفت حالت خوبه ها. گفتم نه خیلی، آخه پول قلکمون به قدر یه قندک نمیشه، کبریت داری ما روشنش کنیم؟ غش غش خندید و یه بسته کبریت نیمه مصرف شده داد بهم و گفت برو مال خودت، بعد از این بیشتر پس انداز کن...
با سیگار و کبریت که برگشتم تو ماشین، از خنده ولو شده بود روی فرمون و گفت "امشبو نه من یادم میره، نه تو، نه این یارو". و حالا که مچاله ام روی مبل و از شدت بی حوصلگی و ناخوشی جسمانی از زندگی کلافه ام و با خاطرات خودمو سرگرم میکنم، مطمئنم که اونشب رو نه اون یادشه، نه یارو دکه داره... فقط من یادمه و خودم که تا چشم کار میکنه جاده ی زندگی برام تنهاست و تنها... بدون پول خرد توی داشبوردم