دنیا دارد عکس های پاییزی میگیرد. تمام پیج ها پر شده از هارمونی رنگ های نارنجی و قهوه ای و بنفش و سبز و زرد...
دنیا دارد عکس های پاییزی میگیرد
چشم آبی های جهان تند و تند قهوه ی روز ِکاری ِ پاییزیشان را سر می کشند و رنج کودکان ِ کوبانی را، مرگ زنان کوبانی را، اسارت مردان کوبانی را، نابودی کوبانی را روی تلکس های خبری می برند.
چشم آبی های جهان ... چشم آبی های فاتح جهان... چشم آبی های ناجی ِ جهان!!
....
دنیا دارد عکس های پاییزی می گیرد
کوبانی تیتر اول تلکس های خبری است
جایزه ی صلح نوبل را به ملاله یوسف زی داده اند!! آدم بزرگ های جهان گاهی دستی به موهایشان می کشند. گاهی شکمشان را می خاراندد. گاهی آب دهانشان از فرط قهقهه در گلویشان می ماسد و ما در خاورمیانه بال در می آوریم!!
....
دنیا حال ِ اینستاگرامش خوب است
دنیا حال کمیته های حقوق بشری اش خوب است
من مچاله شده ام گوشه ی چپ صندلی عقب... هوا پشت شیشه بارانی است و باز بودن درز شیشه ی سمت راننده باعث می شود از تصور سرما هم سردم بشود. تازه جاده شروع شده و دنبال راهی ام که سرگرمی ایی جز بازی مینیون ها پیدا کنم برای 4 ساعت مسیر روبرو.... راننده رادیو را روشن می کند. نمی دانم اسم برنامه چیست، نمیدانم در کدام شبکه ی رادیویی دارد پخش می شود، اما دختر فراری ِ نادمی دارد پشت خط گریه می کند و به برادرش می گوید ببخشدش! برادرش می گوید که پدرش او را مرده می داند. من به جایزه صلح نوبل فکر می کنم و یادم می آید هنوز عکسی از طبیعت پاییزی شییر نکرده ام، باران پشت پنجره ی تاکسی زرد شدید تر شده، سردتر می شود دستانم، فردا تولد ارغوان است، کاش زودتر برسم، مقنعه سیاهم هنوز اتو ندارد