هر صبح، مسیر تخت تا مقابل آینه را به تمام شدن ِ کتابهایم فکر میکنم...
به خوابیدن. به قدم زدن. به مرتب کردن این اتاق.
به سر زدن به صفحات دوستانم. به فکر کردن به رنگ ِ بعدی موهایم. به خرید کردن. به
آشپزی.به کتاب های خوانده نشده. به مقاله. به دادگاه. به شعر. به عکس. به سیگار . به
داروهای تمام شده.... به تمام کارهایی که باید با شروع صبح تا به ظهر نرسیده انجام
بدهم
اما... حیف... هر صبح فقط فرصت می کنم
دوباره بمیرم
و باز صبح بعد...