یلداست عزیزم
یلداست تمام شب های این زن و این چندمین تاریخ است که فروغ را فال می گیرد به مسند حافظ و دلتنگی های مردش را دانه می کند به قاب سرخ انار های دون شده ی دلش در این سرمای بی او بودن
همه شب یلداست دخترکم و سالهاست که سپیده سر بر نیاورده در این ضمحریر زندگی زمستانی. یک قلپ دیگر از این چای داغ باز می گرداند تمام حجم سرد این زن را به گرمای آغوشی که او را جز فاصله از آن سهمی نیست و تو امشب باز برایش تصویر حسرت دوباره ی طفلی هستی که هرگز مادر صدایش نکرد
امشب شروع شد به پک اول سیگار و پوزخند فاصله و لعنت به جغرافیایی که جدایی دارد و زندگی که چنگ زده به نشدن و شمعی که می سوزد بی انعکاس شعله اش بر شب.... و این شعر، که یادگار امشب است از این زن که هیچگاه مادر تو نشد
حافظ دروغ می گوید. و حتی فروغ هم
فال یعنی
نقش خشکیده ی قهوه روی فنجان؛
استفراغ خوشبختی....
........
پ.ن اول) یلدا نوشتنم نمیاد وقتی رقیه ی عزیزم اینجا رو نمی خونه
پ.ن دوم) اصلا یلدا نوشتنم نمیاد وقتی برگ فالم رو توی دست های تو جا گذاشتم