حمیده می گوید یک روز برای دخترش تعریف خواهد کرد حال امروزمان را و خواهد خندید


من اما کودکی اگر داشته باشم برایش خواهم گفت:: بهار و تابستان و پاییز و زمستان برایمان نداشت مامان جان، زن بودیم و هر روز سیلی می خوردیم از سرما ... و دلخوشیمان فکر کردن به روزی بود که بشود به سیلی هامان بخندیم

...............................

پ . ن) ندارد