صبح با صدای حرف زدن پسرم و مامانم بیدار شدم. مامانم ‌گفت «اووو چه هندوانه خوشگلی کشیدی» پسرم گفت «نه هندوانه نه، واتر ملون» مامانم گفت «چقدر اسمش قشنگه، یعنی توش واتر داره؟» پسرم جواب داد «یس توش واتر داره» مامانم گفت باید پوستشو سبز رنگ بکنیم. پسرم جواب داد نه نه گیرین اگین. مامانم گفت آرومتر حرف بزن مامانت تازه خوابش برده...(چند ثانیه سکوت و صدای کشیده شدن مدادرنگی روی کاغذ)... بابام بهش گفت میخوای برات یکم چایی کمرنگ درست کنم بخوری؟ پسرم جواب داد «نه نه چایی نوخوخَم، پینک آیس‌کیریم آخام» هردو خندیدن و بابام گفت ما بستنی صورتی نداریم باباجون. مامانم درحال خندیدن گفت «فکر کردی ما انگلیسی بلد نیستیم؟ آی لاو یو»

خوابم پریده. با خنده پا میشم که موهامو ببندم برم پیششون.