توی دنیای موازی، من اون پسرک ِ سفیدپوشِ کچکارم که یک ماهی هست با بقیه کارگرها روی یه پروژهی 100 واحدی شروع به کار کردم. خسته. گرما زده (شاید پر از مشکلات ریز و درشت زندگی). و در عین حال خوشحال از داشتن ِ کار توی این روزهای وحشتناک ِ رکود...
با سرگرمی ِ دید زدن ِ زنی که 200 متر دورتر، روی بالکن طبقه پنج اون مجتمع کرم رنگ، هر چند زمان یکبار با موهای باز میاد و سیگارشو میکشه و دوباره غیب میشه و برای سه دقیقه من رو توی کار متوقف میکنه.