تو قسمت لوازم آرایش فروشگاه هایپرفمیلی، مدام ازم می‌پرسید این کرم رو نمیخوای؟ این صابون؟ این یکی صابون چطور؟ این ژل مو؟ این لاک... من نیازی به هیچکدوم نداشتم و رد میکردم. خانم مسئول غرفه گفت من با شوهرم هروقت میرم خرید هرجا وا میستم میگه بیا بیا وا نستا الکی چیزی برندار، حالا شما برعکسی، هی این بنده خدا میگه اینو بخر اونو بخر تو میگی نه، قدرشو بدون خیلی خوش شانسی... درحالیکه که به قدر مرگ خنده‌م گرفته بود و دست باربد رو گرفته بودم که به قفسه‌ها تنه نزنه، گفتم آره توی خونه‌ی ما خیلی چیزا برعکس خونه‌ی شماست.

  این چرخه‌ی حسرت خوردن به نمای بیرون ِ زندگی ِ بقیه، قرار نیست هیچوقت و هیچ کجای تاریخ تموم بشه. ابدی و غمگینانه‌ترین حس آدمیزاده.